کد مطلب:150307 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:204

وقتی زندگی قانع کننده نیست
به خودتان نگاه كنید، ببینید آیا ترس از پوچ شدن بدنتان را نمی لرزاند؟ حالا خوشحال هستیم كه بحمدالله راحت هستیم، صبح سر كار می رویم، نیازهای زندگی مان را تأمین می كنیم، راحت پول به دست می آوریم، راحت زندگی می كنیم، فرزندانمان را سر و سامان می دهیم، تابستان به گردش می رویم، ماشین هم كه داریم، خوب می خوریم، خوب می پوشیم، بعدا هم پیر می شویم!... و بعدش چی؟... آیا به خود نمی لرزید؟ آیا در زمان های قبل، این كارها انجام نمی شد؟ یك چیزی قبلا بود كه حالا نیست و آن عبارت بود از امید و ارتباط مردم به یك حقیقت پنهان، یعنی زندگی مردم توحیدی، ماوراء گشت و گذار و خوش گذرانی ها بود، این چیزی است كه الان گم شده است. امروز بشریت آنچنان تنزل كرده و از وسعت و تعالی افتاده است كه خودش را به «هیچی» می گیرد و این «هیچی» را به رسمیت می شناسد. باید «هیچی» را خوب بشناسید، اگر می بینید در جامعه ما آن فرد روستا را رها می كند و می آید در شهر سیگار می فروشد ولی حاضر نیست گندم در روستا بكارد، و این كه می بینید راحت خودش را به هروئین می فروشد آیا جز این است كه انسان جز پول درآوردن و خرج كردن و سیگار كشیدن و دنبال خوشی رفتن چیز دیگری از خودش سراغ ندارد؟ حالا شما بیائید طرح بدهید كه برای این آدم شغل ایجاد كنید. اگر مسئله اصلی اش كه درست معنی كردن خودش است حل نمی شود، مشكل او حل نمی شود، من می خواهم بگویم به او شغل ندهید!... خیر... بلكه عرض من این است كه باید مشكل اصلی او را حل كرد، مگر الان آنهایی كه شغل دارند مسئله اصلی حیات شان حل شده است. هر چند كه ایجاد شغل و امكانات زندگی، همه یك مقدمه است و ایجاد شرایط است، اما آنچه بشر را نجات می دهد اینها نیست، خطری همچون آتش، در خرمن وجودمان افتاده است كه خود را نمی نمایاند. شما گل مصنوعی را دیده اید؟ گل نیست، اما ادای گل درمی آورد، شما خوشحالید كه این گل مصنوعی، عین گل طبیعی است، آن را در طاقچه اتاق خود می گذارید، چند روزی هم با دیدنش لذت می برید ولی بعد از مدتی با دیدن آن دیگر به نشاط نمی آئید. چرا؟ برای اینكه این


یك گل دروغی است. در ابتدا شما این گل مصنوعی را به عشق آن گل طبیعی خریدید، اما بعد از چند روز می بییند كه با دیدن این گل دیگر نشاطی ندارید، و از آن لذت نمی برید، حلا به زندگی تان نگاه كنید، اطرافتان را گل های مرده فراگرفته است و لذا آن حیات نشاطبخش را نمی یابید تا با آن به سر ببرید. زندگی منهای شور حسین، دكور زندگی است، ادای زندگی است و به همین جهت است كه قانع كننده نیست.

حكومت معاویه به خاطر رومی زدگی یك حیات پوچ را به اسلام تحمیل كرد و هنوز هم آن مشكل ادامه دارد بعضی از ما مسلمانان كه به غرب نزدیك می شویم متوجه نیستیم، چه چیزی را از دست می دهیم و چه چیزی را به دست می آوریم، غربی كه پانصد سال است گرفتار نیهیلیسم و پوچی شده است همه چیز را به شكل مصنوعی در می آورد، به عنوان مثال شما به حكم عاطفی و فطری «مادر» را تاج سرتان محسوب می كردید و بدون آن كه روز مادر مطرح باشد، زنهای پیر هر طایفه، مورد احترام بودند، غرب آمد و گفت نه، می خواهیم مادر را تجلیل كنیم، روزی را به نام «مادر» نهادند ولی چون در این كار فرهنگ پوچ گرایی غربی حاكم بود نتیجه این شد كه در تجلیل از مادر كار مادرها را به آسایشگاه سالمندان كشاندند. این جنس فرهنگ غرب است، ادای مادردوستی در زشت ترین بی حرمتی ها به مادر شكل گرفت و ما هم گریزی از آن نداریم مگر آن كه متوجه پوچی فرهنگ غرب شویم و تكلیف مان را با آن یكسره كنیم. حال نگاهی به فرهنگ اصیل دینی خودمان در گرامیداشت مقام مادر بیندازید كه احترامات بر مبنای فرهنگ دیگری است و رعایت «و وصینا الانسان بوالدیه حسنا» - عنكبوت / 8 - در صحنه بود كه متأسفانه دارد به فراموشی سپرده می شود. حالا در فرهنگ غرب زده كه ترس از پوچ شدن مرده است خود را به بی خودی ها می بندیم تا بی خود نشویم آن وقت یك گل می برد می گوید: «مادر سلام، روز مادر را به شما تبریك می گویم» خنده های دروغین، محبت های مصنوعی، دوستی های احساساتی هم در فرهنگ نیهیلیسم است و هرگز هم تأثیر خود را ندارد. این آتش از طریق معاویه در خرمن


اسلام افتاد، همانطور كه در بحث های قبلی به آن اشاره شد، رومی ها مشاور معاویه بودند و معاویه از طریق آن فكر و فرهنگ با ظاهر جذابی كه آن فرهنگ داشت پوچی مخصوص غرب را وارد اسلام كرد. قبلا، مرشدی می آمد - كه عموما مرشدها انسان های وارسته و حكیم و دلسوخته ای بودند - و از مصیبت های اباعبدالله علیه السلام روضه ای می خواند و ما را در عالمی می برد كه با اباعبدالله علیه السلام معاشقه می نمودیم و از این طریق خط پوچ انگاری را از خود می زدودیم و خیزش مقابله با ستم را متذكر می شدیم ولی حالا چی؟ حالایی كه به غرب بیشتر نزدیك شدیم و از اباعبدالله علیه السلام دور شدیم، یك نفر با گروه تار و سنتورشان می آیند و آواز می خوانند و می گویند كه ما با همدیگر اوركستر اجرا می كنیم و پوچی را عمیق تر می كنند. قبلا در دشت و بیابانها به تماشای طبیعت زنده و حیوانات می رفتیم، حالا حیواناتی كه در دل طبیعت زنده هستند، همه را در باغی جمع كرده و می آییم نگاه می كنیم و متوجه نیستیم كه این، آن نیست، این باغ پرندگان و این باغ وحش ها نقش همان گل مصنوعی را دارند، در فرهنگ غرب همه چیز دروغین است بدون اینكه معلوم باشد و فرهنگ غرب همه چیز را تبدیل به «هیچی» و «پوچی» كرده است، آیا شما حس نمی كنید كه دارید «هیچ» می شوید.